خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه سن داره

🌠سیاره

بدون عنوان

امروز معلمم گفت که قراره بره کربلا ،خوش به حالش واقعا دلم خواست ،کاش نصیب همه و بعد نصیب ما هم بشه .
8 آذر 1394

بدون عنوان

خدایا من نجات بده .فقط همین دیگه تحمل ندارم ....... این ها حرفای دلم بود تقریبا دو ساعت پیش ،اما الان بهتر شدم .خدایا ازت ممنونم .ان شاءالله فردا روز خوبی باشه. خداحافظ امروزم و سلام فردای زندگی من . ...
7 آذر 1394

سلام به هفته جدیدم...سلام !

امروز صبح داشتم خواب می دیدم که با صدای گوشی خواهرم از عالم رؤیا اومدم بیرون ،بعد که بیدار شدم به خواهرم میگم گوشی من بده اونم خواب میگه چی میگی این گوشی خودمه ،منم خوب که نگاه میکنم میبینم بله مال من در حال شارژ شدنه! کلاسم فکر کنم تشکیل میشه ،گفتم اربعينه و حتما نیست ولی واقعا ربطی نداره کو تا 11 آذر !
7 آذر 1394

بابابزرگ یا همون اقاجون گلم

امروز بعدازظهر رفتیم شانديز،هم دیدن اقاجونم و هم برداشتن آب و هم عوض شدن حال و هوامون . اول رفتیم سر خاک عزيزجونم،بعد با داييم یه زمین رو واسه یکی از دوستاي بابام ببینیم ،فقط واسه چند دقیقه معطلی داشت ،بعد برداشتن آب و از آخر رفتیم خونه ی اقاجونم الهی بگردم حسابی خواستنی شده بود و توی اون نیم ساعتی که اونجا بودیم کلی خاطره تعریف کرد و منم یواشکی کلی عکس ازش گرفتم ،خواهرم توی کیفش عناب و شکلات و آلوچه و کیک داشت که برای اقاجونم ریخت توی بشقاب و وقتی داشت میخورد ما کلی کیف کردیم یا وقتی خواهرم یه سیب برداشت و داد به من واسش پوست کنم اقا جونم داشت به سیب نگاه میکرد و وقتی پوست کندنش تموم شد گفت باشه خودتون بخورين من و خواهرم با تعجب به هم خیر...
6 آذر 1394

دیروزم

دیروز روز خوبی نبود ،نه خواهرم اومد که بريم دکتر و...کلی با هم جروبحث کردیم اما آخرش با هم آشتی کردیم و باز مثل همیشه با هم دوست شدیم ....
6 آذر 1394

امروزم

امروز حال خواهرم بهتره خدا رو شکر اگه بشه امروز ببريمش دکتر ...  امروز مامانم دلش درد میکنه ،این دل درد تقریبا 25ساله که باهاشه و هر دکتری که رفتیم متوجهش نشده ،الانم دیگه نمی ره دکتر و میگه فایده ای نداره ،نمیدونم باید چیکار کنیم و چه دکتری بريم ؟! امروز باید سازم تمرین کنم وایسادم ساعت10بشه که همه بیدار شن بعد. عليرغم قولی که به معلمم دادم این هفته هم نشد هر روز تمرین کنم .  
5 آذر 1394

همکاری

امشب با کمک مامانم تخت خوابهامون آوردیم تو پذیرایی !آخه گفتیم برای جلوگیری از اسراف یه بخاری روشن باشه تا انرژی هدر نشه و گناه نکنیم .الان من و خواهرم یه طبقه مستقل برای خودمون داریم ... امشب بابام حالش بهتر بود بعدازظهر یه آمپول زد که اثر بخش بود .  
5 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد